جدول جو
جدول جو

معنی چشمه زن - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه زن
(چَ / چِ مَ / مِ زَ)
چشم زن. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم زن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن
بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم
ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه زار
تصویر چشمه زار
زمینی که در آن چشمه بسیار باشد، چشمهسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغمه زن
تصویر نغمه زن
نغمه زننده،، نغمه ساز، نغمه پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامه زن
تصویر چامه زن
نوازنده، خواننده، کسی که نغمه و سرودی را با ساز بزند یا بخواند، برای مثال بدان چامهزن گفت کای ماه روی / بپرداز دل، چامۀ شاه گوی (فردوسی - ۶/۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره
خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ چَ)
چشمک زننده و بگوشۀ چشم اشاره کننده. (ناظم الاطباء). آن کس که چشمک میزند. رجوع به چشمک و چشمک زدن شود، چشم بد رساننده. (ناظم الاطباء). چشم زن. چشم بدزن. چشم زخم زن، جادوگر. (ناظم الاطباء) ، چراغ الکتریسته که پیاپی خاموش و روشن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 16 هزارگزی شمال خاوری دیزگران و 2 هزارگزی شمال چنگیزه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 155 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. و شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ)
دهی است از دهستان هندمینی بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 105 هزارگزی خاور ایلام و 3هزارگزی شمال راه مالرو صیمره واقع است. کوهستانی وگرمسیر است و 50 تن سکنه دارد، آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ساززن. موسیقی دان. آهنگ نواز. نغمه زن. آنکه سرود ونغمه در دستگاه موسیقی ساز کند و بوسیلۀ یکی از آلات موسیقی بنوازد یا بخواند. کسی که خواندن یا زدن نغمه و سرود را در دستگاههای موسیقی داند:
بدان چامۀ زن گفت کای ماهروی
بپرداز دل چامۀ شاه گوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ)
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 18 هزارگزی شمال خاوری قلعه زراس، کنار راه مالرو بابازاهد به قلعه دلی واقع است. جلگه و گرمسیر است و 55 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
قسمی بر هم زدن چشم بقصد ایما و اشاره اشاره کردن بگوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
با چشم شور بکسی آسیب رسانیدن و بمعنی پلک را باز و بسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه زن
تصویر خامه زن
نقاش صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمک زن
تصویر چشمک زن
بگوشه چشم اشاره کننده، چشم زخم زننده، جادوگر ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامه زن
تصویر چامه زن
نوازنده، خواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوه زن
تصویر عشوه زن
کسی که عشوه به کار برد برانگیزنده شهوت عشوه ساز عشوه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغمه زن
تصویر نغمه زن
نغمه پرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمه زار
تصویر چشمه زار
محلی که در آن چشمه های بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
((~. زَ دَ))
چشم زخم خوردن، کنایه از بیدار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامه زن
تصویر خامه زن
((~. زَ))
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
Squint, Wink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
plisser les yeux, cligner de l'œil
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
щуриться , подмигивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
schielen, zwinkern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
примружувати очі , підморгувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
mrużyć oczy, puścić oko
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
眯眼 , 眨眼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
semicerrar os olhos, piscar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
socchiudere gli occhi, strizzare l'occhio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
entrecerrar los ojos, guiñar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
fronsen, knipogen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
ขมวดตา , กระพริบตา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
menyipitkan mata, kedipkan mata
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
आंखें सिकोड़ना , आंख मारना
دیکشنری فارسی به هندی